mouse code

كد ماوس

 دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ

اسلایدر

داستان زيبا ترين قلب

ღ♥ღعشق ممنوع ღ♥ღ

ღ♥ღدختری تنها ღ♥ღ


http://upload.iranvij.ir/images_dey91/18452026813428468154.gif

 

 

داستان زیباترین قلب

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود

و ادعا ميكرد كه زيبا ترين قلب را در تمام آن منطقه دارد

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود

و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند

كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند

مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت :

كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست

مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند

قلب او با قدرت تمام ميتپيد اما پر از زخم بود

قسمت ‌هايي از قلب او برداشته شده

و تكه ‌هايي جايگزين آن شده بود

و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند

براي همين گوشه ‌هايی دندانه دندانه در آن ديده ميشد

در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت

كه هيچ تكه‌اي آن را پر نكرده بود

مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود ميگفتند

كه چطور او ادعا میكند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي ميكني

قلب خود را با قلب من مقايسه كن

قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است

پير مرد گفت : درست است قلب تو سالم به نظر ميرسد

اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نميكنم

هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام

من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام

گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است

كه به جاي آن تكه ‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام

اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه

در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند

چرا كه ياد ‌آور عشق ميان دو انسان هستند

بعضي وقتها  بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام

اما آنها چيزی از قلبشان را به من نداده‌اند

اينها همين شيارهاي عميق هستند گرچه دردآور هستند

اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام

اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند

و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پر كنند

پس حالا ميبيني كه زيبايي واقعي چيست؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد

در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير ميشد

به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بيرون آورد

و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت

و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي

خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود

اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد

به قلب او نفوذ كرده بود...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:55 توسط سميرا|


آخرين مطالب
» رمضان
» ميدوني
» رمضان...
» متاسفم...
» نشسته ام...
» عزیزم....
» ..
» مرحم دردام....سيگار؟؟؟
» ______بغض______
» ____________عشق__________
» من وتو....
» داستان زيبا ترين قلب
» براي تويي كه...
» روز مرگم.....
» جدايي....
» دلتنگي....
» اولش....
» بنام كلام دروغين عشق
» اگه....
» گاهي....
Design By : Pars Skin


------------------------